امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی

ساخت وبلاگ
چشم به هم زدنی ۴۰۲ هم تموم شد و فقط چند ساعت دیگه مونده تا عید :)۴۰۲ سال خیلی عجیبی بود برای منخیلی اذیت شدم خیلی اشک ریختمقلبم تیکه تیکه شدهر قسمتش رو مرور میکنم ردپای یه خاطره ست که خاطرم رو آزرده میکنه از تلخی هاش بگذریم درکش خیلی سخته که زمان انقدر داره سریع میگذره و در واقع این عمر ماست که میگذرهیه سالهایی زمان برکت داشت ، اما الان چندسالیه که هیچی نمیفهمیم از گذر زمانیاد روزهای کودکی بخیر که ذوق داشتیم برای عید و از یکی دوماه قبلش روزشماری میکردیم ، با کلی ذوق میرفتیم خرید عید و هرروز لباس عیدمون رو میپوشیدیم و ...ناراحت کننده ست امیدوارم ۱۴۰۳ سال خیلی خوبی برای هممون باشه و همه اذیت شدنای ۱۴۰۲ جبران شه :) امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 19 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 3:35

سلام بعد مدتها :)از کجا بگم امتحانات ترممون 4 ام تموم شد و 2-3 بامداد پنجشنبه رسیدم خونه از 7 تا نمره ای ک اومده چهار 20 و دو 19 و یک 18/5 داشتم زبان تخصصی که زده بود زیر حرفش و از لغات و تست های کتاب سوال نیاورده بود و کلا رندوم به همه 18/5 دادهاون دوتا هم بخاطر گوشی دست گرفتن بهم 19 دادن وگرنه در شان یک دانشجو نیست ولی همشون رو 20 میشدمیکم یکهویی هست و دیر دارم اعلام میکنم ولی شنبه یعنی یجورایی همین فردا عمل بینی دارم1ماه و نیمه که دکترم رو انتخاب کردم و نوبتم رو انداختم بعد امتحاناتخیلی ذوق و هیجان دارم دعا کنید به خیر بگذرهخیلی لاغر شدم و در کمترین وزن خودم قرار دارم و خیلی از این بابت راضی م ثمره 2 ماه باشگاه و رژیمسری آخر رشت بودنم خیلی پرچالش و پرداستان بودحدود دوهفته پیش موقع شام از پشت پنجره سلف دانشگاه داشتم به گربه غذا میدادم و اون عوضی هی دستشو میاورد جلو ک باهامون بازی کنی یهو چنگش گرفت به دوتا از انگشتام و یکم خون اومددوستام خیلی ترسیدن و اصرار داشتن باید واکسن بزنم و منم میگفتم اوکیه چیزی نیست من کلی گربه بزرگ کردم چنگ زدن طبیعیه و اونا میگفتن نه! این فرق داره اگه هاری بگیری چیخلاصه قبول نکردم و پسفرداش که داشتم از کتابخونه دانشگاه برمیگشتم خوابگاه تو کف پام سوزش و خارش عجیبی حس کردماومدم تو خوابگاه و جوابم رو دراودرم و دیدم اون ناحیه قرمز شده و کم کم داره پخش میشه و اومده روی پامحتی اون یکی پام هم دونه های قرمز میزد و در عرض یکساعت ساعد دستم و 2-3 جای صورتم هم اونطوری شده بوددیگه ترسیدم و به اصرار بچه ها ساعت 12 با اجازه سرپرست خوابگاه رفتیم درمانگاهمعاینه کرد و گفت شبیه کهیره و دوتا آمپول زدم همونجا و گفت برای واکسن برید فلان بیمارستان2-3 دفعه ای پیش اومده با امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 12:48

سلام بعد یکماهُ نیم از کجا بگم ....بذار از مهم ترینش بگم ... از اونی ک تمام فکرم رو به خودش اختصاص دادهتمومش کردم فردا میشه یکماه ... من خیلی آدم بی رحمی ام دروغ چرا ، هنوزم خیلی دوسش دارم ولی یک‌ماهه که از همه جا بلاکش کردم و همه راه هارو هم بستم ​نمی‌دونم تصمیمی که گرفتم درست بوده یا نه ، گاهی وقتا میگم بهترین کار رو کردی گاهی وقتام میگم خیلی بی رحمانه تمومش کردی حتی وقتی پست های اینستا رو میبینم همش خودم رو میذارم جای اون آدم بده انگار همشون دارن منو توصیف میکنن:)نمی‌دونم چی قراره بشه و کی قراره فراموشش کنم اما آدم هیچ وقت اولین هاشو فراموش نمیکنه روزای خیلی بدی رو گذروندم گریه ، بیقراری ، فکروخیال نصف شبا با گوشی و ایرپاد میرفتم تو نمازخونه خوابگاه و گریه میکردم تا بلکه خالی شم :)زینب همیشه کنارم بود گاهی وقتا دو شب چون تختمون کنار همه از صدای نفس کشیدنم میفهمید که دارم یجوری نفس میکشم ک صدای گریه م در نیاد پامیشد می‌گفت پاشو بریم بیرون بعد باهم حرف می‌زدیم الان یکم بهترمچیه این قلب ، این حس ____حدود دو هفته پیش تایم استراحت بین دوتا کلاس زنگ زدم به مامان و فهمیدم که بیمارستانه و قلبش رو آنژیو کرده و فنر گذاشته به من نگفته بود ، خیلی روز بدی بود اونم تو غربتالان حالش خوبه و ممنون میشم دعا کنید خدا همه عزیزامونو حفظ کنه اینسری برعکس همیشه که سشنبه غروب راه میفتادیم به سمت خونه ، برا دوشنبه ۱۰_۱۱ شب بلیط گرفتیم و با یه چمدون بسیاااار سنگین و یه جعبه کیک شکلاتی خیس و هویج گردو کنار خوابگاه که همیشه بهم چشمک میزد برگشتیم به سمت خونه فکر کنم راننده اسنپی که چمدونم رو بلند کرد و گذاشت صندوق بنده خدا کمر نمونده باشه براشسه شنبه ۶/۵ صبح رسیدم و رفتم خونه ریحون اینا و بعدش برگشتم امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 14:09

سلام :)دیشب حدودا ۱۲/۵ بامداد رسیدم خونهاز ۷ ام مهر که رفتم خوابگاه فقط سه روز ۱۹_۲۰ مهر اومدم خونه یعنی تو ۳۲ روز گذشته ۲۹ روزش رو خوابگاه بودماینسری قراره ده روز بمونیم خونهالبته که خوابگاه به من سخت نمی‌گذره و کاملا اوکیم باهاش و اذیت نمیشم بابت زیاد موندندیروز غروب هم ریحون و شوهرش (خواهر و شوهرخواهر) اومدن دنبالم و یکی از دوستامم باهامون اومد و برگشتیمحالم خوب نیست از وقتی اومدم خونه و نمی‌دونم چرایه انرژی منفی ای دورمه و دلشوره دارم انگاردیشب وقتی رسیدم یه دوش گرفتم و بعدش حدودای ۲ خوابیدم تا ۳ ظهر۱۳ ساعت :D خیلی وقت بود اینطوری طولانی نخوابیده بودمچون دو روز گذشته ش خواب درستی نداشتمدر مورد دانشگاه هم بخوام بگم این ترم ک ترم پنجه نسبت به ترمای قبلی سنگین تره انگارکارورزی هم که میریمچون ازینور دیر شروع کردیم و تهشم تا اواسط دی میتونیم بریم و با احتساب هفته هایی ک خونه می‌مونیم مثل هفته آینده ، مجبوریم شنبه و سشنبه هفته هایی ک هستیم خوابگاه بریم مدرسهمثلا این هفته شنبه هم رفتیم سه شنبه هم رفتیمخوبه مدرسه ، سخت نمی‌گذرهبچه هام یسری هاشون باهمون اوکی شدن و میان جلو سئوال میپرسن و چندبارم کوتاه رفتیم تو چندتا کلاسجمعه هم عقد سرخس هست و بالاخره دخترخاله ماهم مزدوج شدنمی‌دونم چی بپوشمدر مورد اون هم بخوام بگم یکم حس میکنم همه چی نسبت به قبل فرق کردهنمی‌دونم ، شاید من بدبینمفعلا سپردم دست زمان منتظرم ببینم چی میشه+ از دقیقا ۱ آبان تا همین یکی دو روز پیش آنفولانزا داشتمیبار دکتر رفتم و یبارم الکی نقش مریض رو داشتم ک ۴ تایی فاطمه رو ببریم دکتر ‌۱۰ شب و ۱۱/۵ شب بعد درمانگاه تو خیابونای رشت پررو پررو قدم می‌زدیم تا نزدیکای خوابگاه امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 33 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 14:25

من رشته محبت تو پاره میکنم شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم _____ رشته محبت ما هم پاره شده بود شاید ماهم داریم به هم نزدیک تر میشیم ... ، ۲۳ ام بعد ده روز از بلاک درش آوردم و با هم حرف زدیم عصبانی بود فهمیدم منم اشتباه کردم و زود تصمیم گرفتم و بیشتر حق رو به اون دادم لجبازی و غرور جفتمون باعثش بود قول داده بودم به خودم دیگه به این آدم برنگردم ولی آیه یجا وسط چتمون یه حرف جالبی زد دل گیر باشه میدونم چجوریه جاش که برسه ادم سر قولا و حرفاش به خودش نمیمونه امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 14:48

وای بر من تو همانی که امیدم بودی؟تو همان چشم سیه دلبر افسونگر من؟هر چه کوشم مگر این حادثه باور نکنممی دود یاد خطاهای تو در باور منو پایان این ماجرا :)___ترم ۵ هم شروع شده و یکهفته ای میشه خوابگاهمسشنبه با بچه ها رفتیم بام لاهیجان و ناهار و دوچرخه سواریالآنم تو نماز خونه خوابگاهممیام پشت یکی از میزا میشینم و با تمرکز به کارهام میرسمکاری که مدتها بود دوست داشتم شروعش کنم و میشه گفت یکی از آرزوهام بود و انجام دادمبه شرط ثابت قدم بودن میام و می‌نویسم دربارشقراره فردا بعد کلاسمون بریم آموزش پرورش برای داستان کارورزی مونشونه سمت راستم حدود ده روزی میشه درد می‌کنه و الان دردش شدید تر شده شاید فردا برم دکتر___اون آدم هم برای من مرده ولی دلم برای کسی که بود تنگ میشه :)۱۳ مهر رو همیشه یادم میمونهگریه های دیشبم تو راهرو حموم خوابگاهشکستن بغضم جلو دوستاممرور خاطرات____مهم نی غرورمو پرپر کنیکاش بشه فقط منو درکم کنیدور قلبمو قفس کشیدمسخته بعد تو برام نفس کشیدنرفتی و طعم مرگو چشیدمتکستات بعد تو عذابم میدن امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 16:08

من بین نگفتن و گفتن حرفای دلم گیر کردمیکی جای من بهت گفت دوست داره ، دیر کردممن با دستای خودم جوونی مو توی یه شهر پیر کردممن چقدر دیر کردم ____امروز رفتیم آموزش و پرورش و با فاطمه و آیدا کارورزی مون رو یه مدرسه افتادیم و یه گروهیمبعدش۴ تایی رفتیم درمانگاه و خب تاندون کتفم گویا آسیب دیده بخاطر بلند کردن چمدون سنگین هفته قبل آمپول زدم دوتا و دارو داد ، یه آمپول دیگه فردا (امروز)و یکیشم هفته بعد ___گاهی حالم خوبه و همه چی از نظرم اوکی و نرماله اما یهو همه چی رو سرم آوار میشهامشب که موقع شام رفتم سر کمدم قرصامو بیارم بغض گلومو گرفت و همونجا یکی دو قطره اشک ریختم بعدش خودمو جمع و جور کردم که دوستام نفهمن ولی لقمه های شام رو با بغض قورت دادم زینب گفت اینجا نذار بغضت بترکه برو نمازخونه منم میام و خب کمی گریه کردم و حرف زدیم و سبک شدمالان خوبم فردا رو نمی‌دونمهفته بعد رو نمی‌دونم :))من چقدر عوض شدممن سرسختِ مغرور حقیقتا نمی‌خواستم این حسارو تجربه کنم ولی روزگار بی رحم تر از این حرفاست ، دقیقا تورو تو نقطه ای قرار میده که فکرشم نمیکنی من صدای خورد شدن قلبمو شنیدم من نمی‌خواستم الان تو این حال باشم ، اون منو تا اینجا کشوند و الان چی ؟ بیخیال۶ صبح کلاس دارم ، یه کلاس مجازی همون کاری که گفتم خیلی وقته میخواستم انجامش بدمولی هنوز نخوابیدم __به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد عجب از محبت من که در او اثر ندارد غلط است اینکه گوید بدلی ره است دل رادل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 45 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 16:08

گذشتم راحت از گذشتتمنم میگم راحت از من گذشت رفتکسی رو که من اینهمه می‌خواستمدادم از دست______میدونستم پشیمون میشهاما حیف که دیگه برای پشیمونی خیلی دیرهمن مغرورم و غرورم برام مهم تر از همه چیزه حتی حاضرم پا رو قلبم بذارم ولی نذارم خط و خشی رو غرورم بیفتهمهم نیست دیگه___سه شنبه غروب راهی خونه شدیم و ۲_۳ بامداد چهارشنبه رسیدیم و خب جمعه دوباره برمیگردیم روزی که گذشت رو دوست داشتم وقتی رسیدیم خونه رفتم دوش گرفتم و مثل روال هر دفعه رفتم سراغ یخچال و خوراکی هایکم بعدش رفتم خوابیدم و خب دلم برا خوابیدن تو اتاق گرم و نرم خودم و ریلکس کردن تنگ شده بود نزدیک ظهر ریحون اومد تو اتاقم بیدار شدم و گفت خوبی ؟ بعد پاشدم لپمو بوسید منم لپشو بوسیدم ۱۸ ام سالگرد ازدواج شون بود و برام کیک آورد۵ سال گذشت ، ۵ سال پیش اینجا نوشتم ریحون ازدواج کرده:)عمر ماست که میگذره هابعدش ناهار خوردیم کلی با ریحون حرف زدیم و بعدش با ریحون شوماخر رفتیم خرید خیلی حال میده وقتی با ریحون میریم بیرون اون رانندگی می‌کنه من وصل میشم و آهنگ میذارم و همخوانی میکنممانتو اداری خریدم برای کارورزی خیلییی بهم میاد سه شنبه هفته آینده اولین جلسه کارورزیمه و با زهرا یه مدرسه افتادیم اونم یه مدرسه پر چالشفکر کن بعنوان کارورز برم متوسطه دوم که قد بچه هاشون از منم بلند تره من بینشون گم میشم :dکره بادوم زمینی شکلاتی خریدم برا خوابگاه و بچه ها و عطر باکارات رژ خریدم از یه کالکشن متفاوت و خیلی بوشو دوست دارمبرای سرخس اتفاقای خوبی داره میفتهکلی کار نکرده دارم باید برنامه بریزم براشونحالم خوبه الان:) امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 16:08

۲ مهر ۴۰۲ :)مثل همیشه زمان از دستم در رفته۸ روزه که با دختردایی م زندگی میکنم و خونه نرفتم ، از ۲۴ اممصاحبه ش هم روز ۲۸ ام بود و شکرخدا خوب بودان شالله هرچی خیره پیش بیاد۷ ام هم عازم خوابگاهم :)حقیقتا پشمامباورم نمیشهتموم شد تابستون ؟خدایا نه نه نهاز خودم دلخور و عصبانیمچرا استفاده نکردم از تابستونماز اینهمه وقتی که داشتمناراحتم برا برنامه‌هایی که داشتم و قرار بود باعث جلو افتادنم بشهالان همون جایی م که پارسال بودم که ۳ ماه پیش بودمو این اذیتم می‌کنهکارایی که باید تو سکوت و خلوت انجام میشد ، بهترین فرصت رو از دست دادمولی خب کاری نمیشه کردخودمو میسپارم به جریان زندگیخوابم میاد ، باید برم تو اتاق ولی سارا به کوچیک ترین سرو صدایی حساسهحوصله غر زدن هاشو ندارماومده بودم اینور که یکم دوره ببینم که با اینستاگردی تایمم رفت و الآنم خوابم میاد حقیقتاخریدهامو انجام ندادم ، دوره هام رو ندیدم ، فایل هارو مرتب نکردمدر واقع هیییچ نکردمامیدوارم فردا و روزهای بعدیش ، مفید تر باشم و آماده فصل جدید زندگیترم ۵ ، کارورزی ۱تجربه های جدید پاییز شب بخیر+ از سرم نمیره عشق تو ... امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 ساعت: 3:34

سلامی دیگر مثل هر دفعه یکهو دلم خواست بنویسم :)از کجا بگم ؟غصه عالم میشینه رو دلم وقتی میبینم الکی الکی تابستون تموم شد کلی برنامه داشتم که متاسفانه اجرایی نشد کمال گرایی مخرب!!می‌خوام حداقل این روزهای آخرش رو خوب تموم کنم از دیشب اومدم خونه دایی و با سارا قراره چندروزی رو تنهایی زندگی کنیم داره آماده میشه برای مصاحبه شالآنم تو اتاق خوابه و منم هات چاکلت میخورم و آهنگ گوش میدم و وسطاش یکم دوره میبینم زندگی مجردی واقعا لذت بخشه ، البته من تجربه ش رو بیش از یکساله دارم‌از بابت خوابگاهدیگه چی بگم ؟آهایه دوره ای ثبت نام کردم که خیلی براش خوشحالم خیلی خیلی زیاد و دوشنبه هم جلسه معارفه ستفعلا چیزی ازش نمیگم چون که جلو جلو ذوق کنی کنسله :دیحدود ده روز دیگه باید برم خوابگاه (۷ام قراره بریم)و هنوز بیشتر خرید هامو انجام ندادم من جمله لباس برای کارورزی بله از این ترم (ترم۵) کارورزی داریماین روزهای آخر رو باید حسابی کار کنم و آماده باشم برای دوره جدید زندگیم تابستون خوبی نبود :) داشتم تمرکزم رو میذاشتم رو یه مسئله ای که موفقیت آمیز نبود و متضرر شدمولی خب من هم تلاش بیشتری میکنم براش و ان شالله خدا کمکم میکنه تو این مسیر در مورد اون هم اگه بخوام بگم باید بگم که حدود ده روز پیش پیامی ازش داشتم و خب خشم فروخورده دوماهه م رو سرش خالی کردم و نذاشتم حرفی توی دلم بمونه این ماه خیلی برای پوستم هزینه کردم ۳ جلسه فیشیال درمانی و کلیی دارو و محصول فقط امیدوارم هرچه زودتر نتیجه بگیرم دیگه چی بگم ...نمی‌دونم ، هوا خیلی سرده و نوک دست و پاهام یخ زدهمن برم ادامه دوره م رو ببینم امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 47 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 13:16