بعد یکماهُ نیم

ساخت وبلاگ

سلام بعد یکماهُ نیم

از کجا بگم ....

بذار از مهم ترینش بگم ... از اونی ک تمام فکرم رو به خودش اختصاص داده

تمومش کردم

فردا میشه یکماه ... من خیلی آدم بی رحمی ام

دروغ چرا ، هنوزم خیلی دوسش دارم ولی یک‌ماهه که از همه جا بلاکش کردم و همه راه هارو هم بستم

​نمی‌دونم تصمیمی که گرفتم درست بوده یا نه ، گاهی وقتا میگم بهترین کار رو کردی گاهی وقتام میگم خیلی بی رحمانه تمومش کردی

حتی وقتی پست های اینستا رو میبینم همش خودم رو میذارم جای اون آدم بده

انگار همشون دارن منو توصیف میکنن:)

نمی‌دونم چی قراره بشه و کی قراره فراموشش کنم

اما آدم هیچ وقت اولین هاشو فراموش نمیکنه

روزای خیلی بدی رو گذروندم

گریه ، بیقراری ، فکروخیال

نصف شبا با گوشی و ایرپاد میرفتم تو نمازخونه خوابگاه و گریه میکردم تا بلکه خالی شم :)

زینب همیشه کنارم بود

گاهی وقتا دو شب چون تختمون کنار همه از صدای نفس کشیدنم میفهمید که دارم یجوری نفس میکشم ک صدای گریه م در نیاد

پامیشد می‌گفت پاشو بریم بیرون بعد باهم حرف می‌زدیم

الان یکم بهترم

چیه این قلب ، این حس

____

حدود دو هفته پیش تایم استراحت بین دوتا کلاس زنگ زدم به مامان و فهمیدم که بیمارستانه و قلبش رو آنژیو کرده و فنر گذاشته

به من نگفته بود ، خیلی روز بدی بود اونم تو غربت

الان حالش خوبه و ممنون میشم دعا کنید خدا همه عزیزامونو حفظ کنه

اینسری برعکس همیشه که سشنبه غروب راه میفتادیم به سمت خونه ، برا دوشنبه ۱۰_۱۱ شب بلیط گرفتیم و با یه چمدون بسیاااار سنگین و یه جعبه کیک شکلاتی خیس و هویج گردو کنار خوابگاه که همیشه بهم چشمک میزد برگشتیم به سمت خونه

فکر کنم راننده اسنپی که چمدونم رو بلند کرد و گذاشت صندوق بنده خدا کمر نمونده باشه براش

سه شنبه ۶/۵ صبح رسیدم و رفتم خونه ریحون اینا و بعدش برگشتم خونه

پریشب هم جشن عقد سرخس بود :) خیلی خوش گذشت و زیاد ننشستم

___

اینسری نزدیک ۲۰ روز رشت مونده بودیم که خیلی بیشتر ازدفعات قبل خوش گذشته بهم ... من اصلا حس نمیکنم خوابگاهم انقدر خوش میگذره همش فکر میکنم تو مسافرتم

فکر کنم فقط منو دوستام از خوابگاهی بودنمون داریم لذت میبریم

با فاطمه اکثر روزا می‌رفتیم باشگاه (بدنسازی) و پیاده برمیگشتیم خوابگاه

شب و تاریکی و موزیک گوش دادن و قدم زدن تو خیابون های رشتِ زیبا

دیگه ترم پنجُ و بیش از نصف راهو رفتیم

شنبه و سشنبه هارم اکثرا میرفتم کارورزی ، کارورزی رفتن رو دوست دارم

فضای مدرسه ، دانش آموزا

همیشه هم تایمایی که مدرسه م زود میگذره و وقت برگشتن به خوابگاه میرسه

____

یه مدتیه که حفظ قرآن رو شروع کردم ، اوایل بخاطر تایم کلاسم (۶ صبح) و وضعیت بد اینترنت خوابگاه نمی‌تونستم کلاسارو شرکت کنم

که تصمیم گرفتم با همین استادم خصوصی بردارم و دیروزم باهم کلاس داشتیم

فکر کنم شاگرد زرنگ و حاضر جوابی باشم

امیدوارم لیاقت داشته باشم ادامه بدم

دعا کنید برام

امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 14:09