این روزهای من

ساخت وبلاگ

سلام بعد مدتها :)

از کجا بگم

امتحانات ترممون 4 ام تموم شد و 2-3 بامداد پنجشنبه رسیدم خونه

از 7 تا نمره ای ک اومده چهار 20 و دو 19 و یک 18/5 داشتم

زبان تخصصی که زده بود زیر حرفش و از لغات و تست های کتاب سوال نیاورده بود و کلا رندوم به همه 18/5 داده

اون دوتا هم بخاطر گوشی دست گرفتن بهم 19 دادن وگرنه در شان یک دانشجو نیست ولی همشون رو 20 میشدم

یکم یکهویی هست و دیر دارم اعلام میکنم ولی شنبه یعنی یجورایی همین فردا عمل بینی دارم

1ماه و نیمه که دکترم رو انتخاب کردم و نوبتم رو انداختم بعد امتحانات

خیلی ذوق و هیجان دارم دعا کنید به خیر بگذره

خیلی لاغر شدم و در کمترین وزن خودم قرار دارم و خیلی از این بابت راضی م

ثمره 2 ماه باشگاه و رژیم

سری آخر رشت بودنم خیلی پرچالش و پرداستان بود

حدود دوهفته پیش موقع شام از پشت پنجره سلف دانشگاه داشتم به گربه غذا میدادم و اون عوضی هی دستشو میاورد جلو ک باهامون بازی کنی یهو چنگش گرفت به دوتا از انگشتام و یکم خون اومد

دوستام خیلی ترسیدن و اصرار داشتن باید واکسن بزنم و منم میگفتم اوکیه چیزی نیست من کلی گربه بزرگ کردم چنگ زدن طبیعیه و اونا میگفتن نه! این فرق داره اگه هاری بگیری چی

خلاصه قبول نکردم و پسفرداش که داشتم از کتابخونه دانشگاه برمیگشتم خوابگاه تو کف پام سوزش و خارش عجیبی حس کردم

اومدم تو خوابگاه و جوابم رو دراودرم و دیدم اون ناحیه قرمز شده و کم کم داره پخش میشه و اومده روی پام

حتی اون یکی پام هم دونه های قرمز میزد و در عرض یکساعت ساعد دستم و 2-3 جای صورتم هم اونطوری شده بود

دیگه ترسیدم و به اصرار بچه ها ساعت 12 با اجازه سرپرست خوابگاه رفتیم درمانگاه

معاینه کرد و گفت شبیه کهیره و دوتا آمپول زدم همونجا و گفت برای واکسن برید فلان بیمارستان

2-3 دفعه ای پیش اومده با بچه ها بابت مریض شدن و درمانگاه رفتن اون ساعت بیرون باشیم

خدایی خیلی خوش میگذره اونم برا خوابگاه های سخت گیری مثل خوابگاه ما

رفتیم اون بیمارستان اونا هم مارو فرستادن یه بیمارستان دیگه

اونجا یه آقایی گفت حتما باید واکسن بزنی و خیلی رک گفت اگر یه درصد هاری بگیری میمیری و منو برد پیش یه استادی و ایشونم گفت جدی بگیر و برو فلان جا و صبح بیا برای واکسن

صبحش رفتم یه واکسن هاری و کزاز زدم و البته کلا 3 دوز هاری زدم در روز های مختلف

بعدش 2/5 شب رفتیم فست فودی روبرو بیمارستان بندری خوردیم 3تایی و خیلی خوش گذشت D:

برای ثبت آزمایش و انجام آزمایش و اسکن بینی هم روزهای زیادی رفتم بیمارستان و حس خوبی بود که خودت مستقلانه بری دنیال کارات

دیگه رشت رو مثل کف دستام میشناسم

روزای زیادی هم باید میرفتم کتابخونه تا گزارش کارروزی م رو بنویسم

ترم 5 و کارورزی 1 هم تموم شد

مثل برق و باد داره میگذره :)

روز آخری که رشت بودم یعنی 4 ام از سالن امتحان که اومدیم بیرون یهو از پشت پنجره دیدم داره برف میاد و خیلی حس خوبی بود :)

بعدش من رفتم درمانگاه چون از شب قبلش حس سرماخوردگی داشتم و با مشورت دکترم رفتم درمانگاه که ببینم سرماخوردم یانه

خوشبختانه سرمانخورده بودم ، سرمامیخوردم عملم کنسل میشد

برگشتم خوابگاه و سریع چمدون بستیم

روزی که گذشت با ریحون و شوهرش رفتیم خرید و خب خوش گذشت

و اینکه

70 روز گذشت ...

دلم خیلی براش تنگ میشه

صدها بار تصمیم گرفتم بهش فکر نکنم و دیگه دوسش نداشته باشم

ولی نمیشه

نمیشه بزور به قلبت بفهمونی نباید دوسش داشته باشی

خودم کردم که لعنت بر خودم باد!

این آهنگ احمدوند منو یاد خودم میندازه :

بماند هنوز تو فکرتم

نیفتاده عشقت از سرم

تو رفتی و خنده با تو رفت

بماند خودم مقصرم

بماند هنوز تو فکرتم

دلتنگ صدای خندتم

بماند چی میکشم شبا

خودم با خودم تو خلوتم

امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 12:48