شب نوشت ، روزهای سختم

ساخت وبلاگ

من بین نگفتن و گفتن حرفای دلم گیر کردم

یکی جای من بهت گفت دوست داره ، دیر کردم

من با دستای خودم جوونی مو توی یه شهر پیر کردم

من چقدر دیر کردم

____

امروز رفتیم آموزش و پرورش و با فاطمه و آیدا کارورزی مون رو یه مدرسه افتادیم و یه گروهیم

بعدش۴ تایی رفتیم درمانگاه و خب تاندون کتفم گویا آسیب دیده بخاطر بلند کردن چمدون سنگین هفته قبل

آمپول زدم دوتا و دارو داد ، یه آمپول دیگه فردا (امروز)و یکیشم هفته بعد

___

گاهی حالم خوبه و همه چی از نظرم اوکی و نرماله اما یهو همه چی رو سرم آوار میشه

امشب که موقع شام رفتم سر کمدم قرصامو بیارم بغض گلومو گرفت و همونجا یکی دو قطره اشک ریختم بعدش خودمو جمع و جور کردم که دوستام نفهمن ولی لقمه های شام رو با بغض قورت دادم

زینب گفت اینجا نذار بغضت بترکه برو نمازخونه منم میام

و خب کمی گریه کردم و حرف زدیم و سبک شدم

الان خوبم

فردا رو نمی‌دونم

هفته بعد رو نمی‌دونم

:))

من چقدر عوض شدم

من سرسختِ مغرور

حقیقتا نمی‌خواستم این حسارو تجربه کنم ولی روزگار بی رحم تر از این حرفاست ، دقیقا تورو تو نقطه ای قرار میده که فکرشم نمیکنی

من صدای خورد شدن قلبمو شنیدم

من نمی‌خواستم الان تو این حال باشم ، اون منو تا اینجا کشوند و الان چی ؟

بیخیال

۶ صبح کلاس دارم ، یه کلاس مجازی همون کاری که گفتم خیلی وقته میخواستم انجامش بدم

ولی هنوز نخوابیدم

__

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد

عجب از محبت من که در او اثر ندارد

غلط است اینکه گوید بدلی ره است دل را

دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد

امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی...
ما را در سایت امروز گذشت - مدرسه - رفقا - مسخره بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nsrr بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 16:08